شمال اصفهان؛شعری از خانم فاطمه شکل آبادی شاعر حبیب آبادیغم از تغزل آیینه ها فراتر رفت قلم به اذن شما سمت و سوی دیگر رفت جهان نشست به سوگ عزیز کرده ی عشق زمین به بدرقه ی لاله های پرپر رفت ***تمام شب به تمنای عاشقی سر شد و غرق او شد و تا انتهای […]

شمال اصفهان؛شعری از خانم فاطمه شکل آبادی شاعر حبیب آبادی
غم از تغزل آیینه ها فراتر رفت
قلم به اذن شما سمت و سوی دیگر رفت
جهان نشست به سوگ عزیز کرده ی عشق
زمین به بدرقه ی لاله های پرپر رفت
***
تمام شب به تمنای عاشقی سر شد
و غرق او شد و تا انتهای باور, رفت
گرفت صبر جمیل, از ورای هر چه که هست
دمی که دل شده , درربنای آخر رفت
هوا هوای رسیدن, هوای مستی بود
که تن به تن به مصاف هزار و یک شر رفت!!
برید حنجره ی عشق را صدای کسی
که بر طواف حریم خدای.. بی سر رفت
کمر شکست, به جانبازی علمدارش
شکست.. تا که به خون خواهی برادر رفت
عطش, به وسعت دریا هوای ماندن داشت!
و هرچه زخم فزون.. آفتاب کمتر رفت!
به لرزه آمداز این درد, عرش, وقتی که
درآخرین نفس آرام سمت خواهر رفت
قلم توان نوشتن ندارد ازوقتی……
گره به پشت گره روی شال معجر رفت
چه لحظه های غریبی, چه غربتی, چه غمی
که آفتاب دو عالم به زیر خنجر رفت
**
غروب روی تو شامی سیاه در بر داشت
طلوع آمدنت تا به صبح محشر, رفت