رفتم خونه رفیقم گفتم پس این ماهواره تون کو؟! گفت: پرتش کردم بیرون پرسیدم: چرا؟؟!! جواب داد: اولین بار که دیش ماهواره وارد زندگی اش شد – سرمست و خوشحال- مدام داشت کانالها را بالاپایین می کرد. آنروز فکرش را هم نمی کرد که پس از مدت کوتاهی ماجرای دعوای خانوادگی اش دهان به دهان […]

رفتم خونه رفیقم گفتم پس این ماهواره تون کو؟!

گفت: پرتش کردم بیرون

پرسیدم: چرا؟؟!!

جواب داد:

اولین بار که دیش ماهواره وارد زندگی اش شد – سرمست و خوشحال- مدام داشت کانالها را بالاپایین می کرد. آنروز فکرش را هم نمی کرد که پس از مدت کوتاهی ماجرای دعوای خانوادگی اش دهان به دهان همه شود، حالا زندگی نخ نخ شده اش تلنگری می خواهد تا از هم بپاشد. قبول هم نمی کرد که آتش این معرکه از کجاست، ولی کار به همین جا ختم نشد، این دایره زنگی دست از زندگیش بر نداشت و حالا پس از سالها تقریبا همه ی چهارفرزندش از همسرانشان جدا شده اند!!!

یادمان که نرفته، خب ما هم نوجوان و جوان بودیم و دیدن حتی یک لحظه از یک صحنه مستهجن می توانست با ما چه ها کند!

روزی با عده ای از فامیل در منزل یکی از این بستگان بودیم که ماهواره داشت، همه مشعوف دیدن برنامه زیبایی که از یک سیرک بزرگ پخش میشد. برنامه آنقدر جذاب بود که کسی پلک هم نمی زد. ناگهان در چشم به هم زدنی یک زن عریان از داخل لباس دلقک بیرون آمد و در مقابل دوربین قرار گرفت. همه فامیل مخصوصا زنها جیق کشیدند. صاحبخانه سراسیمه شبکه را عوض می کند…

یک روز دیگر در خانه یکی دیگر، این بار یک فیلم سینمایی آن هم از نوع پلیسی، تروریستی یک کامیون را به رگبار گلوله می بندد، برزنت کامیون پاره میشود و می افتد و در مقابل دیدگان ناباورتماشاگران دهها زن و مرد لخت که در حال شهوترانی جمعی هستند مظلومانه ترور می شوند… باز هم صاحبخانه و تعویض شبکه …

خانه ای دیگر و صاحبخانه در حال معرفی شبکه های بسیار مفید ماهواره ، این شبکه کربلاست، این شبکه دائم خانه خدا را نشان میدهد و این شبکه همیشه قرآن پخش می کند، این شبکه نیز شبکه اهل بیت است، این شبکه پدر سنی ها رو در آورده، هر چی فحشه نثارشون میکنه!!! و … و ناگاه و در لحظه ای کوتاه یک شبکه عربی، گروهی ۲۰ -۳۰ نفره از زنان تقریبا عریان که ترانه جمعی می خوانند و باز صاحبخانه دستپاچه …

در خانه ای دیگر و اما بسیار مذهبی و با تدبیر بیشتر! پدر خانواده شبکه های نامربوط را قفل کرده، آخر چند تا پسر جوان دارد و می داند دیدن یک صحنه بسیار کوتاه می تواند چه بلایی بر سر پسرهای آفتاب و مهتاب ندیده اش بیاورد. شبکه ها قفل است و قریب به یقین کاری نمی توانند بکنند. من خطر کنجکاوی پسرها را متذکر می شوم ولی صاحبخانه با اطمینان از قفل بودن شبکه ها و عدم دسترسی به شبکه های نامربوط به همراه من از منزل خارج می شود. ظهر با صاحبخانه برمیگردیم و جوانک را در کنار تلوزیون مشاهده میکنیم … بابا بیا نگاه کن من داشتم با کنترل بازی می کردم یه دفعه نمی دونم چی شد که شبکه ها به هم ریخت پدر که تازه ۲ریالی اش افتاده، سریع کنترل را گرفته و شبکه ها را مرور میکند و …، بله شده بود آنچه نباید میشد.

در خانه ای دیگربچه ها مشغول دیدن کارتون هستند، کارتون که دیگه اشکالی نداره، بزرگترها با اشتیاق تر از بچه ها دارند تماشا می کنند، یک مرتبه صحنه های بسیار زشت در مقابل بچه های خردسال ظاهر می شود که بزرگ ترها هم مجاز به دیدنش نیستند…

و اما خانه همسایه معتقدند که از این اخبار سانسورشده داخل خیری ندیدیم، می خواهیم اخبار صحیح خودمان را از دیگران بشنویم!!! بگذریم از اینکه مجریان شبکه های خبری خیلی هم پوشیده نیستند، اما یک مرتبه در تبلیغات میان برنامه، تبلیغ لوازم آرایش و جواهرات و …

خانه ای دیگر و خانه ای دیگر و خانه ای دیگر…

وهمه چیز در یک لحظه بسیار کوتاه اتفاق می افتد آنقدر که حتی مجال نمی دهد شبکه را عوض کنی. ابتدا تعویض شبکه خیلی سریع اتفاق می افتد ولی پس از مدتی دیگر چشم عادت میکند و همین یکی و دو ثانیه تاخیر لازم است تا آنچه نباید، اتفاق بیافتد.

آخر این راه کجاست?!?!?!?!